درخیمه
تب و تاب دیگر ی بود. اشک بر گونه ی سوخته ی کودکان سجده می کرد. مادران
در جذر و مد گهواره، زمزمه ی نا فرجام خویش را به امید آرامش کودک تشنه با
آه واشک همساز میکردند. هتوز جذر و مد قامت ها به پایان نرسیده بود که سفیر
تیر ها، موج در هوا افکند وپاسداران پیشتاز چونان مرغکان خونین پر با
پروبالی از تیر برخاک داغ به سجده افتادند.
باز
این چه شورش است که در خلق عالم است** باز این چه نوحه و چه عزاو چه ماتم
است. سعید وهانی دو کبوتر هم پرواز مسیر تیر ها راپی می گرفتند، اگر
مقصدشان چشم امام بود چشم می گشودند و اگر مقصدشان قلب امام بود، قلب خویش
را هم تپش با نبض لرزان هوا در تیر رس قرار می دادند. نماز به پایان رسید،
اینک سعید سر بر دامان امام داشت، با بدنی که چوبه ی تیر های نشسته بر ان
میان بدن وزمین فاصله انداخته بود، دست مهربان امام میان موی خیس و خون
آلود سعید دوید. سعید در پرسشی شکوهمند از امام خویش پرسید: آیا به عهد
خویش وفا کرده ام؟ تبسمی دلپذیر بر لبان امام نشست و وسعت بهشت را پوشاند و
هفت آسمان را از هیاهویش لبریز کرد.
صدایی
عجیب کربلا را پوشانده است، اینک جبرئیل میان زمین و آ سمان پر میزند و در
وصف حسین و صحابه اش می سراید:((اشهد انک قد اقمت الصلوه)).
ای
روح نماز! بی تو هیچ پیشانی آشنای خاک نمیشد، هیچ لبی به زمزمه ی عاشقانه
نمی ایستاد و هیچ قامتی اقامه ی راستی ودرستی نمیکرد. اگر نماز تو در اذان
تیرباران نبود، امروز طنین اذان آسمان ها را صیقل نمیداد وآغوش باز محراب
میان زمین وملکوت پل نمی بست. ای برپا کننده ی عاشقانه ترین نماز در عطش و
آتش. نگاه مهربانت را دمی به دل هایمان ببخش تا نمازی از آنگونه که خواندی
آشنای زندگیمان شود. (( آمین))